Memorial text

ساخت وبلاگ
بیست و چهارم شب خونه فاطی دعوت بودیم عمو محمدرضا هادی و ازاده خواهرش از شیراز بودند.ما یکم دیر رفتیم .غذا جوجه و قرمه سبزی و ژل و سالاد دونوع و ... بیست پنجم روزکار بودم.شب قبلش خونه بابا بودیم خودش سر کار بود .صبح پاشدم دیدم حالشا ندارم تا هشت خوابیدم بعد ساعتی رفتم سر کار.کلی کار بود روزکاریه دیگه.بعد از کار سریع دوش گرفتم که برم با ماشین در کارخونه که رسیدم دیدم کارتما جا گذاشتم زنگ زدم به ناطق Memorial text...ادامه مطلب
ما را در سایت Memorial text دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5meandshe9 بازدید : 46 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 4:35

دوروز عصر کار بودم .اخر شبا بعد کار رفتم مبارکه زهرا و بچه ها اونجا بودن میموندیم به تماشای دسته.ظهر تاسوعا که بشه بیستم ما رفتیم امامزاده برنج و گوشت خوردیم زهرا دنبال باباش رفت سورچه خونه خاله طاووس کباب مرغ دادن .اخیییی عزیزم دلش برنج و گوشت میخاست شبشم با محسن و امین مهسا و فرنوش رفتند دارگون برنج مرغ خوردند تا ساعت یک و نیم مبارکه موندیم حسابی سرد شد رفتیم خوابیدیم صبح نه ده کم مامان زنگ زد گفت دسته زود راه میفته هولکی پوشیدیم و زهرا رسوندم چهارا قرض الحسنه پیششون منم اونورتر وایسادم محمد ملتا دیدم یکم حرفیدیم دسته اومد رد شد بعدش من رفتم پیش امی Memorial text...ادامه مطلب
ما را در سایت Memorial text دنبال می کنید

برچسب : هفته هجده و نوزده بارداری, نویسنده : 5meandshe9 بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت: 13:06

امروز روز مهمی بود .دیشب دیر خوابیدیم زهرا فولادشهر بود تا رفتم اونجا برگشتم دیر شده بود.ساعت شش پاشدیم سریع شروع کردیم به جمع و جور کردن من میوه ها را چیدم داخل پلاستیک .شیرینی و رانی و اب معدنی هم بود.فاطی گفته بود شاید بیام اما خبریش نشد.وسایلا چیدم توی ماشین یه ربع به هفت از سمت دیزیچه حرکت کردیم.وسط راه فاطی پیام داد منم میام رفتیم دنبالش و گازشا گرفتم برای دانشگاه.پیاده شدیم سریع رسیدیم داخل کلاس وسایل پذیرایی را چیدیم روی میز.استاد راهنما دکتر سریفی اومد سلام تعارف کردیم منم لب تاپ را وصلیدم به دیتا شو.دکتر عامری هم اومد اما محرابی گفت بعد میام . Memorial text...ادامه مطلب
ما را در سایت Memorial text دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5meandshe9 بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 9:44

صبح از سر کار اومدم خونه بابا.رفتم تو اتاق مهسا زهرا اونجا بود یکم دراز کشیدم گفتم باید شلتوک ها را پهن کنم رفتم تو کوچه با کلی زور پهنشون.کردم برای خشک شدن.منتظر موندم تا بابا بیاد اش خریده بود مامان هم پاشد صبحانه خوردیم و ما رفتیم خونه .دوتایی پریدیم تو تخت و خوابیدیم.زهرا پاشده بود ناهار بپزه سر و صدا میکرد بهش غر زدم و تا یک و نیم خوابیدم.پاشدم دیدم شامی پخته با گوجه و سیب زمینی و تزیین فلفل خوردیم عالی بود دوغ هم بود.زهرا بردم کلاس قبلش شیرینی خریدیم واسه موسسه.خودم رفتم خونه بابا.کمک مامان به رنده کردم بعدشم رفتیم شلتوکارا جمع کردیم دای حبیب هم او Memorial text...ادامه مطلب
ما را در سایت Memorial text دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5meandshe9 بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 9:44

از سر کار اومدم تا ظهر خوابیدم بعد رفتم خونه بابای زهرا ناهار قرمه سبزی خوردیم ساعت سه رفتیم خونه .بعد از ظهر  رفتیم سر مزار و بعدم رفتیم امامزاده.بعدش رفتیم خونه بابا تا شش اونجا بودیم رفتیم خونه.شب رفتیم دنبال امین و فرنوش و رفتیم پا دسته چای خوردیم

Memorial text...
ما را در سایت Memorial text دنبال می کنید

برچسب : آپدیت 15 مهر نود 32, نویسنده : 5meandshe9 بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 9:44

امروز صبح پاشدیم که بریم سامان .همه بودن با ماشین من و بابا رفتیم کنار پل زمان.خان.اول چایی تخمه خوردیم.بعدشم کلی جوجه خوشمزه پختیم.بعد ناهار رفتیم رفتینگ تو رودخونه هیجان نداشت اما ارامشش خوب بود.عصری میوه هم خوردیم و بعد رفتیم گردو خریدیم .شب رفتیم خونه و بعدم امین و فرنوش اومدن دنبالمون رفتیم مبارکه پادسته اخر شبم برگشتیم.خوابیدیم تا صبح یخ زدیم

Memorial text...
ما را در سایت Memorial text دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5meandshe9 بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 9:44

امروز روزکار بودم.با ماشین رفتم سر کار.رضا مرخصی بود حسین نادری بجاش بود .رفتیم جلسه بعدم صبحانه و بعد ژتون دادیم.امروز کلا با بچه ها جر و بحث داشتیم اعصابما خرد کردن.ساعت دو ماشین دربازکن خراب شد من رفتم زیر دوش مصطفی وایساد.با ماشین رفتم اصفهان پیش دکتر نصر زخمم را دید گفت خیلی بهتره دارو هم داد.زهرا تا هشت کلاس داشت .رفتم خونه بابا نون گرفته بود برامون برداشتم و رفتم پی زهرا.سوسیس خریدم بندری خوردیم و رفتیم دنبال امین اینا رفتیم مبارکه پای دسته.فاطی و هادی هم بعد اوندن .هی چای نبات خوردیم.تا دولزده و نیم وایسادیم و اومدیم خوابیدیم .سااعت چهار پاشدم د Memorial text...ادامه مطلب
ما را در سایت Memorial text دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5meandshe9 بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 9:44